پیرامونِ ما

عکس من
و اما هرگز نفهمیدم حقیقت به سادگی بازی های کودکانه ام بود...آمدم...آنقدر نفهمیدم تا تمام شدم

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

سالن مطالعه


توي كتابخونه نشستي و اول صبح صندلي تك نفره هم گير آوردي..خيره ميشي به يادگاري هاي روي صندلي


4روز به كنكور 88..هتلداري سراسري قبولم...چيو قبولي؟..به خودم باور دارم..تو اون باورت....استقلال قهرمان شد و ..


آقاي مراقب ميگشت و سالن سيصد نفره ي مطالعه رو مراقبت ميكرد..پا كه از در تو ميگذاشت نفرت و خيرگي خاصي فرياد از چشم مطالعه كنندگان عزيز بر ميومد..مراقب مردي بودي شبيه بقيه ي انسانها و بدون ريش و يقه ي سيدي ميرفت و مي آمد و چشمان حضار هم همچنان از خط و كتاب بريده و به تعقيبش.خيرگي ديگران شايد با جلاد شلاق به دستي تناسب داشت..از مراقب اما جز يك دست لباس چيز ديگري به چشم نميخورد..


همه ميدانستيم كه جا گرفتن براي كسي در كتابخانه قانوني نيست و با تابلوي جلوي در مغايرت داشت..اما دوستان بااز هم...


مراقب فهميد و رفت سراغ كيفي كه به حكم يك انسان ميزي رو اشغال كرده بود..كيف رو برداشت و گذاشت تو بغل صاحبش..از اينجا به بعد بود كه انگار شلاق نداشته و حرف ناحقِ نگفته مراقب بيشتر به چشم ميومد


آخر هم نفهميديم دليل اين نگاه خونبار چي بود...ولي حكايتهاست هنوز بر سر اين مطالعه گرانِ پشت كنكوري يا بعضا پشت شهريه ي آزادي از ظلم همان شمشير نداشته ي مراقب روزهاي زوج كه به زور ابطال كارت و در به دري كتابخانه تمام هفته اي محدوده سكونت هدفون و مندز فيري و روزنامه بر مطالعه گران حرام كرده


ظلمي كه از پشت كنكو ر و شهريه و شلاق و شمشير داشته دردمندانه تر باشد شايد...



.


پاورقي يك:اون مراقب اونروزيه عين آمپول زن مطب دكتر جاويد بود...كابوس بچگياام....

۲ نظر:

  1. رفیق کل هنر تو ایران تو سری خوره کم تر و بیشتر داره ولی حال بحثش نیس که کلی بگم، یه نمونش همون کسی از گربه های ایرانی خبر نداره ، یه وبلاگ تو لیستم هست به اسم روزگار عقیم درباره ی این فیلم و جریان های تئاتر خودشون نوشته بخونش ... گیری کردیم تو این برهنگی فرهنگ

    پاسخحذف
  2. خیلی منظور این پست رو نگرفتم، کلاً آدم‌ها احساس قدرت بکنن و قدرتشون رو بخوان نشون بدن چشاشون خونبارئه :)

    پاسخحذف