پیرامونِ ما

عکس من
و اما هرگز نفهمیدم حقیقت به سادگی بازی های کودکانه ام بود...آمدم...آنقدر نفهمیدم تا تمام شدم

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

پناهگاه روانی




پناهگاههای روانی یه چیزایی هستن که هروقت یه جورایی میشی بهشون رو میاری تا در عین حالی که اون حالت خاص رو داشته باشی ازش لذت ببریم..حتی اگه آشغال ترین و بی در و پیکرترین وضعیت موجود رو تجربه کنی

در یکی از همین اوضاع نابسامان غرقه بودم و سخت جویای یکی از همین پناهگاهها شاید

شاید نه..که حتما

گرایشی به خواندن و گاهی اوغات جسارت و نوشتن نداشتم

به بالش و پتو هم

به قهوه خانه ی نظام و یه املت دونفره و دوسیب نعناء پشتش هم.. رو اون صندلی آخریه

چایی و قهوه و میوه و تلوزیون و بیرون و داخل و خواب و خوراک و در و دیوار و پنجره و مامی و پاپا و....

هیچ چیز شاید

شاید نه.. که حتما

ولی سازی آشفته سیم همچنان گوشه ی دیوار انتظارِ ناخن چرخاندن میکشید

و نیازی که همواره بهش داری

آرامشی که بر تمامی لحظات و تصمیمات و فکر و خیالاتت تاثیر خواهد داشت شاید

شاید نه... که حتما

.......................................

پاورقیش:اون عکسه تار هست و متن بالا به سه تار تاکید داره ولی خب بی ربط هم نیست:)

۱ نظر: